#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_98

- خواهش میکنم عزیزم

به کلاس رفتم. خوشبختانه ردیف جلو یه جالی خالی پیدا کردم و نشستم.

بعد از چند دقیقه ای آریان وارد کلاس شد. همون موقع ساناز با یه دسته گل رز زرد که دورشم کاغذ رنگی و پاپیون صورتی بود وارد کلاس شد که همه بچه ها زدن زیر خنده. آریان با صدای جدی گفت:

- ساناز این گل چیه آوردی سر کلاس بچه؟ زود باش بشین سر جات تا بیرونت نکردم. ساناز هم همون طور که با ناز می اومد طرف آریان گفت:

- استاد واسه شما خریدم. تولدتون مبارک!

بچه ها هم که منتظر بودن شروع کردن به دست زدن و شعر تولد رو خوندن. آریان سریع ساکتشون کرد و یه نگاهی به گل انداخت و تشکر کردولی از قیافه اش تعجب می بارید. حالت صورتش یه جوری بود. شروع کرد به درس دادن و خوشبختانه اونروز کلاس ساعت شش تعطیل شد.

سریع رفتم خونه و درسایی رو که مرور کرده بود واسمون رو تست زدم. ساعت حدودای یازده بود که پدرام اومد. سر میز شام نشسته بودیم که پدرام شروع کرد به خندیدن .

مامان: خوبی پسرم؟ امروز شرکت زیاد کار کردی؟

پدرام: نه مامان جان. امروزدور همی داشتیم با دوستام. رفتیم بیرون یاد حرف یکی از بچه ها افتادم خنده م گرفت.

romangram.com | @romangram_com