#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_84
تازه نگاهش افتاد به مامان و از جاش بلند شد تا بره کمک مامان ... بعد یه مدت کمی همه دور میز شام نشسته بودیم که آریان شروع کرد به حرف زدن و جریان رو تعریف کردن . بابا هم گفت اشکالی نداره وبهتر که این حرف رو زده وگرنه واسمون مشکل درست می شد.
بعد از شام یکم دیگه بزرگتر ها با هم گپ زدن .وقتی برگشتیم خونه اونقدر خسته بودم که بدون هیچ فکر و خیال اضافه ای یه راست به تخت خواب رفتم و سریع خوابم برد.
از اون روزی که آریان اون دروغ رو به پسره گفت مشکلات من و آریان شروع شد. نمونه اش جلسه اولی بود که به کلاس آریان دیر رسیدم. وقتی در کلاس رو باز کردم آریان داشت پای تخته یه مسئله حل می کرد. می خواستم از فرصت استفاده کنم و تا حواسش نبود یواشکی برم سرجام بشینم که یهو صدای یکی ازبچه ها بلند شد. با یه لحن لوسی بهم گفت:
- بابا تو که دخترعمه ی استادی دیگه ترس که نداره بیا بشین سرجات ...
اون لحظه انگار دنیا رو سرم خراب شد. آریان برگشت سمتم و با یه لحن تندی گفت:
- خانوم بفرمایید بیرون
- استاد من فقط یه دقیقه ...
آریان: بیرون لطفا.
درو بستم و داشتم به این فکرمی کردم که دخترا از کجا فهمیدن؟ یهو یه فکرایی به سرم زد که سعی کردم با تکون دادن سرم کنارشون بزنم. با خودم گفتم:
romangram.com | @romangram_com