#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_54

- رسیدیم؟

پدرام: نه عزیزم واسه نهارنگه داشتیم. سفارش هم دادیم الان دیگه اماده می شه. پیاده شو عزیزم.

و دستش رو به سمتم دراز کرد.

دستش رو گرفتم و وارد رستوران شدیم به رضایی سلام کردم وپیش پدرام نشستم. همون موقع نهار رو آوردن.

شروع کردم به غذا خوردن و یاد اون باری افتادم که جلو رضایی وحشی وار شام می خوردم. از فکرش لبخند به لبم اومد. سرم رو بالا آوردم که دیدم رضایی داره بهم نگاه می کنه و می خنده. وا این چرا به من نگاه می کنه؟ پرو من اگه جای این بودم اصلا روم نمی شد بیام مسافرت چه برسه به ...

شروع کردم خانوم وار غذا خوردن. بابا و پدرام داشتن با هم حرف میزدن و رضایی هم هر از گاهی حرفاشونو تایید میکرد. مامانمم که عادت نداشت سر غذا خوردن صحبت کنه و سرش پایین بود وغذاش رو می خورد.

سرم رو بالا اوردم و قاشقم رو تو دهنم گذاشتم که رضایی همون شکلکی رو که واسش در اورده بودم رو واسم در اورد و همین باعث شد غذا به گلوم بپره و شروع کردم به سرفه کردن ... پدرام سریع یه لیوان دوغ واسم ریخت و دستم داد که یه نفس سر کشیدم.

- آخیش مرسی داداش داشتم خفه می شدم.

پدرام: هزار بار گفتم اروم غذا بخور.

romangram.com | @romangram_com