#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_50

- مقسی مامان بزرگ جون. میوه ها رو ببرم؟

- آره مادر ببر، منم الآن میام پیشت.

***

روزنهم عید بود که بابا تصمیم به سفر شمال رو گرفت و من از همون اول مخالف سر سخت بودم چون دلم می خواست برم ولی مجبور بودم برم خونه ی مامان بزرگ تا بتونم درس بخونم ولی تصمیمشون قطعی بود. بابا هم می گفت: چهار روز میریم و تو هم کتابات رو بیارو در کنار تفریحت درست روهم بخون ولی من همچنان می گفتم که نمی خوام بیام و میرم خونه مامان بزرگ ... ولی این تصمیمم زیاد دووم نیورد از وقتی که ...

بابا داشت اخبار نگاه می کرد ومامان داشت باپدرام بحث می کرد.

بابا: اه پدرام این بحثت رو بذار واسه بعد بذار ببینم اخبار چی میگه.

پدرام: خب بابا من میگم دوست منم تنهاست بیاد چیزی میشه؟

بابا: کدوم دوستت؟

پدرام: آریانو میگم دیگه.بهش بگم؟اخه تنها که به من خوش نمیگذره.

romangram.com | @romangram_com