#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_49


پدرام و آرشم حسابی با هم گرم گرفته بودن. مامان و خاله هم از لباسایی که خریده بودن و قیمتا واین جور چیزا با هم حرف می زدن.

خیلی بد بود که فقط همین یه پسر خاله رو داشتم. اونم همیشه با پدرام بود. از بچگی هم منو تو بازیاشون راه نمی دادن. البته جفتشون به موقعش ازم حمایت می کردن و هوامو داشتن.

همیشه پیش مامان بزرگ می رفتم و کمکش می کردم. امروزم مثل روزای دیگه به آشپزخونه رفتم. کمک مامان بزرگ میوه ها رو می شستم و با هم حرف می زدیم ...

مامان بزرگ- تو چرا نمیری بشینی عزیزم؟ خودم می شستمشون.

- مامان بزرگ خودم دوست دارم کمک کنم. برم با کی حرف بزنم؟ هیشکی منو دوز نداله ...

مامان بزرگ صورتم رو محکم بوسید.

- فدای تو بشم مادر، کی گفته کسی تو رو دوست نداره؟ دختر به این خانومی!

من نمی دونم چرا مامان بزرگا همیشه انقدر محکم بوس می کنن. خوب گناه من چیه که بوس دوست ندارم؟!


romangram.com | @romangram_com