#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_46

- نمی گفتیم نشون نمی دادم.

- سارا ممنون بابت پیشنهادت. روز خوبی بود.

- همین؟ ممنونی؟

- پ چی؟

دستشو گرفت جلوی صورتم!

- گمشو بابا ... بریم دیگه کم کم داره دیر میشه. اس دادم سولمازالآن دیگه میرسه.

- باشه، بازم ممنون.

باز دستشو گرفت جلوی صورتم، منم نامردی نکردم و محکم گازش گرفتم که صدای جیغش بلند شد. همون موقع بود که سولماز رسید.

کل مسیر برگشتو سارا بهم حرفای عاشقونه بابت اون بوسه روی دستش میزد. به خونه که رسیدیم از سولماز و سارا تشکر کردم و وارد خونه شدم که بازمامان واسم یاد داشت گذاشته بود که باخاله واسه خرید عید میرن و آخر شب بر می گردن. از بابا و پدرام هم خبری نبود. منم انقدر راه رفته بودم که حسابی خسته شده بودم. وقتی سرمو گذاشتم رو بالش سریع خوابم برد.

romangram.com | @romangram_com