#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_41


- خفه مگه دیوونه م داداش دست گلم رو بدمش به تو؟!

راستش چند باری دیده بودم سارا با دیدن پدرام خجالتی و سر به زیر میشه. واقعا هم سارا دختر خوبی بود. بعضی وقتا فکر می کردم سارا واقعا پدرام رو دوست داره ولی خوب یاد داداش خودم که می افتادم دلم واسه سارا می سوخت . مطمئن بودم پدرام همش به فکر دوستاشه و هیچ احساسی به سارا نداره. اصلا سارا رو نمی دید. واسه همین سارا که از این حرفا حتی به شوخی میزد یه جوری بحث رو عوض می کردم یا از دوست دخترای پدرام واسش می گفتم. به کافی شاپ که رسیدیم یه گوشه دنج پیدا کردیم و نشستیم. زیاد شلوغ نبود. بعد از سفارش دادن دوتا شیک شکلاتی مشغول حرف زدن بودیم که گارسون واسمون سفارشمونو آورد. سرم رو بالا آوردم تا تشکر کنم اما با دیدن میز روبه رویی دهنم اندازه اسب آبی باز موند.

اون حواسش به من نبود ... کلی هم عصبی بود ... تند تند دستشو تو موهاش می کشید و هی حرف میزد. کاش دختره یه لحظه برمی گشت حداقل می فهمیدم چه شکلیه که تونسته این یارو رو تور کنه.

- سارا میتونی طوری که ضایع بازی نشه برگردی و میز پشت سرتو نگاه کنی؟

سار: - چرا؟

- سوژه خنده نشسته.

آروم آروم برگشت و یهو زد زیر خنده که پسره سرش رو آورد بالا و یه نگاه به میزمون انداخت. سارا که دیگه پشتش بهش بود ولی اون با دیدنم منو شناخت و سرشو سریع پایین انداخت. دستشو با سرعت بیشتری توی موهاش می کشید.

- احمق خوبه بهت گفتم ضایع بازی در نیار. یکم بلند تر می خندیدی؟!


romangram.com | @romangram_com