#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_38

سارا: الان دیگه.

- الان؟ حالت خوبه؟ ساعت الان شش هست. تا بریم میشه هفت! تا یکم بگردیم میشه ده! تا برگردیم شده یازده! مامانم نمیزاره تا یازده با تو بیرون باشم .

سارا: نترس فکر اونجا رو هم کردم. سولماز می برتمون. دیگه مامانت نگران نمیشه. یا با پدرام شما بریم؟ هان؟ نظرت چیه؟ به نظر من که عالیه ... وقت میشه من و پدرامم یکم یاهم خلوت کنیم. تو هم عقب تر از ما واسه خودت خرید کن.

- خفه بابا معلوم نیست رضایی رو می خواد یا پدرام ما رو. گفته باشم من خوشم نمیاد تو زن برادرم باشی. ای ای ای باز به سولماز تو که ...

سارا: من که چی؟

- هیچی برو مخ مامان رو بزن تا بیای منم آماده شدم.

یه رژصورتی کمرنگ زدم ویکم رژگونه با همون رنگ هم زدم . بعد از کشیدن خط چشم مانتو و شلوار مشکی پوشیدم و یه تل صورتی رنگ زدم . شال صورتی رنگم رو سرم کردم ودر آخر آل استار های صورتیم رو که همرنگ شالم بود پوشیدم . شبیه دختر بچه ها شده بودم.

صدای تقه ی در رو شنیدم.

- بیا تو سارا آماده م.

romangram.com | @romangram_com