#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_29
با یادآوری حرفایی که شنیده بودم پشت سرم میزنن، اینکه دروغه دانشگاه های دولتی می آوردم ولی من فقط صنعتی می خواستم. اینکه دروغه سال قبل هیچ کلاسی نرفتم و رتبه م بالا شده همه و همه باعث شد صدای گریه م بیشتر بشه تا اینکه به هق هق تبدیل بشه.
سریع از سرجام بلند شدم تا هر چی سریع تر از آموزشگاه برم بیرون حس می کردم گریه جلو استاد تحقیرم می کنه. خردم می کنه. تمام مسیر رو تا خونه تند تند راه می اومدم و با خودم حرف میزدم. از غصه هام ... از اینکه اعتماد به نفسم پایین اومده توی درس خوندن ... منی که هیچ وقت استرس نداشتم حالا اسم کنکور میاد همه وجودمو استرس میگیره.
بارون شروع به باریدن کرد.
باز زدم زیر گریه با تاریک بودن و به لطف بارون کسی اشکام رو نمیدید. مدام صدای ماشینایی رو می شنیدم که واسم بوق میزدن و هر کدوم یه متلک بارم می کرد و باعث می شد گریه م بیشتر می شد.
وقتی رسیدم خونه بدون اینکه شام بخورم به اتاقم رفتم وخوابیدم.
صبح با احساس بدن درد بدی بیدار شدم. فهمیدم سرماخوردم ولی مهم نبود .هیچوقت واسه سرماخوردگی دکتر نمی رفتم. ولی اوضاع وقتی بد شد که هر چی می خواستم درس بخونم خوابم می گرفت و سر درس خوندن چرت میزدم. با صدای تقه ی در سرم رو بالا آوردم و مامان رو دیدم که واسم آب پرتقال آورده.
مامان: بسه دیگه هر چی خوندی مادر. این هفته درس رو تعطیل کن. الانم آماده شو بریم دکتر. صدای سرفه هات بد جوره. میترسم حالت بد تر شه.
- مامان جان خوب می شم. چیزی نیست که یه سرماخوردگی ساده ست.
romangram.com | @romangram_com