#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_24
چشماش می خندیدااا. بخدا تو دلش غش کرده بود از خنده ولی به روش نمیاورد.
- ا..ا..استاد من..می دونید؟ راستش ... دیرشد خب عصبانی ...
رضایی: بسه خانوم بفرمایید برید سر کلاس. راه حل هایی هم که دوست پسرتون بهتون یاد میده رو لطفا یاد بچه های دیگه ندید.
وبا پوزخند از کنارم رد شد.
- عوضـی ... آشغــال ... دوست پسر خودتی ... پرو ... مغروره پوزخندیه مزخرف ... شلغم ... دیوونه ...
رضایی: حرفاتون تموم شد؟ بفرمایید تسویه حساب ...
دلم نمی خواست پشت سرم رو نگاه کنم. دستام رو گرفتم جلو صورتم و برگشتم عقب که یهو صدای قهقه ش رو شنیدم.
باورم نمیشد رضایی و خنده؟ آروم آروم دستام رو از رو صورتم بردم کنار و گفتم:
- استاد باشما نبودم با داداشم بودم که منو به موقع نرسوند و باعث شد کمرشما بخوره تو کله من ...
romangram.com | @romangram_com