#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_206
باز پرسید:
- چرا عزیزم؟
برگشتم سمتش و با صدای محکم و قاطعی گفتم:
- مسلمونم!
پدرجون با افتخار بهم نگاه کرد. خودش هم گیلاسش رو کنار گذاشت و گفت:
- حق با عروسه گلمه.
عمه هم با عشوه مخصوصی که می دونستم تو دلش داره بهم هزار نوع فحش می ده از جا بلند شد و به جمعیت پیوست.
آریان با لبخند بهم نگاه می کرد. بدبخت! فکر کرده به همین راحتی می بخشمش. نخیر آقـا واسه شما هم دارم. با صدای دست و سوت نگاهم به طرف سیما کشیده شد. همراه با شوهر دونفره می رقصیدن و جمعیت تشویقشون می کرد. سیما شوهرش رو عمیق بوسید و این بار صدایی تشویق بیشتر شد. وا دختره بی حیا. حالا دو ساعت دیگه هم صبر می کرد ما بریم بعد ... شبیه پیرزن ها شده بودم. مدام به خودم غر می زدم. کم کم زوج ها هم بهشون اضافه شدن. اخمای آریان باز تو هم رفته بود. به درک مرتیکه الکی ...
بدون اینکه بفهمم بهش خیره شده بودم اینو وقتی فهمیدم که با لبخند بهم گفت:
romangram.com | @romangram_com