#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_190
***
روزی که ازش می ترسیدم رسید. از اینکه برم عروسی سیما و آریان منو با فامیلش آشنا کنه خیلی می ترسیدم.از طرفی دلم می خواست از سیما از هر نظری بهتر باشم اما من حتی عکس سیما رو هم ندیده بود که بدونم چه شکلیه.
- مامان چیکار کنم؟ همین لباسم خوبه یا یکی از لباسای خودمو بپوشم؟
مامان: وا ... حرفا می زنیا ... معلومه دیگه همینی که آریان به سلیقه خودش خریده رو بپوش.
- باشه. مامان نیلو گفت خودش میاد؟ سختش نیست؟
مامان: نه عزیزم. آرش گفت نیلوفر رو می رسونه و خودش میره شرکت پدرام.
- اوهوم
صدای زنگ در بلند شد. همون طور که سیب تو دستم رو گاز می زدم به طرف آیفون رفتم و در رو زدم. آرش و نیلوفر و بچه ی نازشون وارد خونه شدن.
آرش: پری من خیلی داغونم از دستت ... اصلا از مراسم عقدت تا حالا هر روز هر هشت ساعت یه بار دارم فحشت می دم.
romangram.com | @romangram_com