#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_158

پدرام که داشت با بابا شطرنج بازی می کرد دستش رو گذاشت رو صورتش و شروع کرد به خندیدن.

به طرفش رفتم و به نشگون از بازوش گرفتم و گفتم:

- هیـس می خوای بابا بفهمه؟

پدرام: چی رو بفهمه؟

- زهره مار

پدرام: دخترم دخترای قدیم ... حداقل خجالت حالیشون بود.

- پدرام میزنمتا ... حالا کاری کن که لو بره.

بابا: نه پسرم.

...

romangram.com | @romangram_com