#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_142
وارد آموزشگاه که شدم یه استرس خاصی داشتم. آریان کنار میز خانم ترابی ایستاده بود. خیلی خونسرد جواب سلامم رو داد و باز به صحبتش با خانم ترابی ادامه داد. سریع وارد کلاس شدم و سعی کردم همه ی تمرکزم رو روی کارم بذارم و به اشکالات بچه ها به بهترین نحو ممکن پاسخ بدم.
از کلاس که خارج شدم وارد اتاق مخصوص خودم شدم. دفترم رو با سوالای آزمون بچه ها توی کشوی میزم قرار دادم و خواستم گوشیم روداخل کیفم بذارم که همون موقع زنگ خورد و همزمان آریان بدون اینکه در بزنه وارد اتاقم شد.
پدرام: سلام آبجی کجایی تو؟
با دهن باز به آریان خیره موندم. از حرکتم خنده اش گرفت و یه خنده قشنگ تحویلم داد.
پدرام: پریناز؟
سرم رو تکون دادم تا افکار اضافی رو کنار بریزم که آریان باز به کارام خندید. هول شده بودم و از طرفی صدای پدرام بد تر اعصابم رو بهم می ریخت.
- داداش الان میام.
پدرام: پری یه لحظه صبر کن من واسم یه مشکلی پیش اومده باید دفتر بمونم یه سری نقشه هست تا فردا باید تحویل بدیم و هنوز آماده نشده یه آژانس بگیر و برو خونه.
اه پدرام هم شورشو در آورده بود. همیشه همین طور بود وقتی قرار بود بیاد دنبال من هر چی کار بود رو سرش می ریخت. بدون خداحافظی قطع کردم.
romangram.com | @romangram_com