#ازدواج_به_سبک_کنکوری_پارت_11
(علیرضا روزگار)
با تموم شدن آهنگ یه آب به صورتم زدم و رفتم سراغ کتاب هام. از صبح ساعت پنج بیدار شده بودم تا عصر حدود ساعت چهار که رفتم همایش داشتم می خوندم و خسته شده بودم. ترجیح دادم یه درس عمومی که دوست دارم رو بخونم. زبان رو از قفسه ی کتابم برداشتم و شروع کردم به تست زدن. نمی دونم یهو چی شد که خوابم برد. شاید از خستگی ... باصدای تلفن از خواب پریدم وسریع گوشیو برداشتم. پدرام بود:
پدرام: معلوم هست کجایی؟ کدوم همایشی اینقدر طول میکشه؟ هر چی زنگ میزنم گوشیتو برنمی داری.
- با صدای خوابالودی گفتم:
- خو خوابم برده بود. حالا مگه چی شده؟
پدرام باز سرم داد کشید و دعوام کرد ولی آخر کار دید زیاده روی کرده یهو زد زیر خنده و گفت:
پدرام: آخه بچه نمیگی من از نگرانی میمیرم؟ همین یه دونه خواهرو که بیشتر نداریم. پری خله جونم مگه نه؟
- خل خودتی وجد و آبادت.
romangram.com | @romangram_com