#ازدواج_توتیا_پارت_95

– الان می ریم پیش یه متخصص.
مامان- به خدا توتیا، یه دکتر دیگه بریم نه من نه تو
– وا!!! چرا؟!! دلیل نمی شه همه ی دکترا مثل این باشند چیزی بارشون نباشه. می ریم یه..
مامان- همین که گفتم. ” امیر علی رو از ب*غ*ل تارا گرفت و رفت.”
اون روز هر چی اصرار کردیم مامان پیش دکتر دیگه ای نرفت که نرفت.
محمد صدرا هم پیشنهاد کرد که فعلاً راحتش بذاریم. اگر تا فردا پس فردا خوب نشد دوباره بریم پیش دکتر دیگه و من و تارا هم قبول کردیم. البته علت این که تا مدت ها کار به کار مامان نداشتیم هم این بود که مامان دیگه مثل قبل حالت تهوع نداشت و انگار ویروس مذکور از تنش بیرون رفته بود..
حدود بیست و هفت روز دیگه به مراسم عروسی من و محمد صدرا مونده بود. من و تارا در تکاپوی جا به جا کردن لوازم تارا بودیم. اون روز امیر مسعود هم خونه امون بود. یه سر میز کامپیوتر رو امیر مسعود گرفته بود و یه سرشو من و تارا و از پله ها می آوردیمش پایین. وسط پله ها بودیم که تارا گفت:
– وای وای بذارید زمین دستم درد گرفت.
– اَه. تارا تو چقدر نازک نارنجی ای.
امیر مسعود- تو اصلاً ول کن. دستت درد می گیره. من و توتیا بلند می کنیم.
– ببخشیدا! من هرکول نیستم. تارا هم بره کمرم می شکنه بعد توی این اوضاع عروسی و جشن باید بیوفتم بیمارستان.
امیر مسعود- باید زنگ می زدیم محمد صدرا می اومد.
– محمد صدرا که رفته اصفهان. زنگ بزنم به رضا؟
امیر مسعود- نه، بابا یه میزه دیگه. چیزی نیست که. تارا آماده ای؟ یک دو سه، یا علی.
تارا- وای چقدر سنگینه. نه.
– اگر غر نزنی سبک تر می شه.
مامان- مراقب باشید نزنید به دیوار.
– وای مامان تو رو خدا بیا کمک یه گوشه اشم تو بگیری ثواب داره.
مامان- آخه کمرم درد می کنه مامان جان.
تارا- بذارید زمین. دستم.. وای وای.
من و امیر مسعود با هم گفتیم: ای بابا تارا! ” با خنده گفتم:” این زنه که گرفتی امیر مسعود؟ اَه اَه!
تارا- اِوا!
امیر مسعود با خنده گفت: ماه ماه عزیزم!

romangram.com | @romangram_com