#ازدواج_توتیا_پارت_93
مامان- محمد صدرا جان من حالم خوبه. این دو تا دخترا با زور منو می خوان ببرن دکتر.
تارا از آشپزخونه دراومد و اگفت:
– هیچی هم خوب نیستی، محمد صدرا خدا خیرت بده ما رو از این نگرانی در بیار.
محمد صدرا- نرگس خانم دکتر رفتن اونقدر ها هم سخت نیست. بذارید معاینه کنه خیال همه ـمون راحت بشه.
مامان- من خوبم، خیال شما ها هم الکی ناراحته.
– مامان چرا انقدر طفره می ری از دکتر رفتن؟!
مامان- من؟! من طفره می رم؟
– آره. انقدر از زیرش در می ری که آدم فکر می کنه از دکتر می ترسی.
مامان- من نه می ترسم نه طفره می رم. فقط نمی خوام الکی برم دکتر.
– پس اگر اینطور نیست بیا بریم. می دونی که ما رو نمی تونی راضی کنی.
خلاصه به اجبار ما، مامان رفت دکتر. محمد صدرا بیرون نشست و من و تارا همراه مامان داخل اتاق دکتر شدیم و شروع کردیم برای دکتر توضیح دادن.
– از دیروز تا حالا چهار بار بالا آورده.
دکتر- سردرد، بیرون روی یا تب داشته؟
مامان- نه، هیچ کدوم
دکتر- بی اشتها هم شدی؟
– نه اتفاقاً اشتهاشم خوب شده.
دکتر- دلپیجه نداره؟
مامان- نه من خوبم، اینا منو الکی آوردن. شاید ویروس باشه، نه؟
دکتر- نه ویروس این مدلی نیست، همراه بیرون روی یا دلدرد و سردرده. من یه آزمایش براتون می نویسم.
– دارو چی؟
دکتر- تا جواب آزمایش نیاد دارو نمی تونم بدم، آخرین باری که عادت ماهیانه شدید کی بود؟
رنگ مامان پرید. من و تارا با تعجب مامانو نگاه کردیم مامان با کمی من من گفت: سه هفته پیش.
دکتر- سه هفته پیش؟! خیله خب. آزمایشو انجام بدید تا بعد.
romangram.com | @romangram_com