#ازدواج_توتیا_پارت_30
– یه لحظه صبر کن.
– ببخشید؟!
دستمو ول کرد و گفت: متأسفم ولی اگر تو رو انتخاب کنم نه نمی یارن.
– چرا؟!
– چون تو به قدر کافی زیبا هستی.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
– زیبایی کافیه؟!
– نه. ولی واسه ی مادر من که اولین چیزی که تو چشمش می یاد سر و صورت و قد و قواره ـست، تو مناسبی.
– تهران پُر دختر خوشگله.. در هر سایز و اندازه و سن و سال و تیپ.
– تو مناسب منی.
– چرا؟! چون بابا ندارم، داداش ندارم، آقا بالا سر ندارم؟
– آره چون حسابرس نداری.
– بی کس و کارم، نه؟!
– نه به خدا منظورم این نیست، تو به پول نیاز داری واسه این که جلوی ازدواج مادر ـتو بگیری، زندگیتونو تغییر بدید. من به دختری مثل تو برای رول بازی کردن نیاز دارم. فقط دو ماه، ده میلیون.
– نه.
– مگه نمی گی اگر پول داشتی مادرت بهونه ای واسه ازدواج با محسن ـه؟ کیه؟! اسمش چی بود؟ محسن دیگه نه؟ دیگه بهونه ای واسه ازدواج با اون نداره؟
– خب؟
– خب من پولو بهت می دم اصلاً می تونی خونه ـتونو عوض کنید. برید یه جای دیگه تا مادرت چشم تو چشم محسن نشه.
یه کم فکر کردم. “پول!” پول!! پول؟! حلاله مشکل ما پوله؟!
– محسن برادر شوهر خواهرمه. خواه ناخواه مادرم می بینتش.
– ولی دیگه بهونه ای واسه ازدواج با محسن نداره. چون تو پول داری.
– ده میلیون؟
– پس چقدر؟
romangram.com | @romangram_com