#ازدواج_توتیا_پارت_2
مامان نشست رو صندلی و لبشو از سنگینیِ وزنش گزید و گفت:
– منظورت چیه توتیا؟ تو چرا باز افتادی به کنایه گویی؟!
تارا چشماشو گرد کرد یعنی ” چیزی نگو”
مامان- پاشو لباس بپوش. یه کاسه آش واسه داییت گذاشتم، ببر دمِ خونه اش دم غروبی اومده بود اینجا، بوی آش رنگ و روشو عوض کرده بود.. راستی آقا محسن طوری شده؟!!
– چشم چرونی کرده.
مامان با تعجب گفت: چشم به کی؟
– به ناموس جعفر آقا. (پدرم)
مامان زد به گونه اش و گفت:
– خاک به سرم به کدومتون نگاه بد کرده؟! به تو توتیا؟ یا تو تارا؟!!
– به شما نرگس خانم.
مامان لب گزید و گفت: خاک بر سر من. چی می گی؟ زبونتو گاز بگیر. استغفرلله.. ” دست های سفید تپل ـشو گزید و ادامه داد” لعنت خدا به شیطون، توتیا چی می گی؟!
– گفتم اگر مهربون شده لابد دلش گیره. محبت به عروس آینده اشونه. ” به تارا اشاره کردم و بعد گفتم” نه؟ گیرِ منه. سینه سوخته ی داغ بابام. نه دیگه گیر ننه ام.
مامان چشم هاشو گرد کرد و لب گزید و به دو طرف ـش اوف گفت و جواب داد:
– توتیا! چرند نگو، این حرفا شوخیشم شگون نداره.
با عصبانیت گفتم: مگه دیوونه ام که شریک بیست و هفت ساله ی بابامو به ننه ی حامله ی سی و هفت ساله ـم بچسبونم واسه ی خنده؟
مامان- یا فاطمه الزهرا(س) از کجا شنفتی (شنیدی)؟
– دایی رسول که دم غروبی اومده اینجا از بوی آش نرگ و رو نمی پروند. از بوی گندِ دسته گل آقا محسن بلور چی شریک آقام، بابام، رنگ عوض می کرد. رگ غیرتش بود که خون تو رگهاشو منقبض می کرد. غیرت که لباس نیست که از در تو بیاد آویزون چوب رختی کنه و قید ـشو بزنه. لا اله الا الله. پناه بر خدا ” دست گزیدم گفتم” کفن بابای جوون مرگم هنوز تن شسته اشو داره، به چه جرئتی، به کدوم حیا.. وای دارم خل می شم. اون تیمور بی شرفِ نمک به حروم کجاست؟ کجاست که بیاد ببینه که پسره قد و قواره اش اومده خواستگاری مادرش، به خدا از بابام نیستم اگه این پسره روسر جاش ننشونم.
مامان لب گزید و زد رو پاش و گفت: تارا! توتیا چی می گه؟
تارا عَر زنان گفت: راست می گه.
با عصبانیت گفتم: خودتو جمع کن، این خونه مرد نداره ولی منو که داره مرد بودن که به سبیل پست لب نیست، به این رگ بی صاحابِ گردنه که واسه من قد بی حیایی اون بی چشم و رو کلفته.
مانتو مو از چوب لباسی برداشتم، مامان از جا بلند شد و گفت:
– توتیا مادر..
چشم تو چشمِ سبز عسلی اش شدم و گفتم:
romangram.com | @romangram_com