#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_66

روی مبل لم دادم و شروع کردم به خوندن دو تا کتاب فواید نماز ،خیلی جالب بود واقعا از این به بعد حتما نماز می خونم...

کتابا رو که کامل خودنم تصمیم گرفتم خوندن نمازم یاد بگیرم پس کتاب اموزش نمازم خوندم بعد یه دور تمرینی سه وعده نمازو خوندم اینقدر حال داد.معنی ذکرها رو نمی دوستم ولی وقتی می گفتمشون آروم می شدم.اون بچه ننه هم سر شب خوابیده بود.

ساعت 3 صبح بود که خوابیدم ولی قبلش آلارم گوشیمو برای ساعت 8 تنظیم کردم.

با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم و دیدم اون بی تربیت هم بیداره حاضر شدیم و منم مثل همیشه لباس پوشیدم و اول رفتیم صبحونه خوردیم بعدم رفتیم بازار کلی خرید کردم و برای ناهار برگشتیم هتل،بعد از ظهر برای نماز غروب دوباره رفتیم حرم منم رفتم و توی صف وایسادم فقط باید خیلی هماهنگ باشم.

نماز که تموم شد یه عالمه حس خوب در بدنم سرازیر شده بود.

روزای دیگه هم به همین روال گذشت و من برای آخرین بار وقتی که رفتم دیدن ضامن آهو بغضم ترکید آخه دلم براش خیییییییییلی تنگ میشد،برای آخرین بار باهاش وداع کردم و بعدم به سمت تهران پر دود و دم پرواز کردیم...

وارد خونه که شدیم ساعت 9 شب بود سریع یه دوش گرفتم و خوابیدم.

صبح با صدای ترق و توروق از خواب پریدم وای بازم حتما اون طوبی هستش ااااااااااااااه نمی زاره یه خواب راحت داشته باشم....

به ساعت نگاه کردم ااااااااااااه تازه 12 بود،اول رفتم دستشویی و بعدم رفتم پایین طوبی تو آشپزخونه داشت کار می کرد،می خواستم بهش یه چیزی بگم ولی بی خیال شدم آخه ماشاالله زبون نیست که اتوبان تهران قمه،دنیا برعکس شده انگار ایشون صاحب خونس و ما کلفت والا...

صدای زنگ گوشیم بلند شد ، از توی جیبم در آوردم شری بود:

سلام شری

سلام سارا.خوبی؟

بد نیستم،چه خبرا؟

خبر اینکه پنجشنبه شب مهمونیه پایه ای؟

پایه ام اساسی

romangram.com | @romangram_com