#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_50

با تعجب سرشو گرفت بالا چند دقه خیره موند و کم کم تعجب جاشو به عصبانیت دادوفریاد زد:

معلوم هست تا این موقع شب کجا هستین؟

اوووووووو پس به خاطر من تا الان نخوابیده نه بابا رگ غیرتش قلنبه شده،تی تو دعوا هم از فعل جمع استفاده می کنه بابا با ادببببب،ادبت منو کشته!!!!!!

با صدای عصبیش به خودم اومدم:

جواب منو نمی دین؟

نیازی به توضیح برای شما نمی بینم،من حتی به بهنام جواب پس نمی دادم حالا بیام به تو جواب پس بدم،برو بینیم بابا

بعدم با بی خیالی رفتم تو اتاقمو گرفتم خوابیدم.

صبح پنجشنبه در خواب ناز به سر می بردم که با صدای کوبیده شدن در اتاقم از خواب پریدم،وای این برادر هم همیشه مزاحم خواب من میشه،حالا خوبه از اون شب تا حالا باهام سرسنگین بوده و الان اومده در اتاقم اگه منت کشی کنه شاید اونم شاید بخشیدمش،چه کنم دیگه دل رحمم!

داد زدم:

صب کن الان میام.

اول رفتم دستشویی و صفا دادم بعدم لباس خوابمو با تی شرت و شلوارک عوض کردم بعدا شیطون گولش نزنه،در اتاقمو که باز کردم دیدم تکیه داده به دیوار که با صدای در تکیشو گرفت و اومد جلو و گفت:

سلام

علیکم سلام

شما چادر دارین؟

نخیر.چطور؟

romangram.com | @romangram_com