#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_5


ماشینو جلوی دانشگاه پارک کردم و پیاده شدم.بچه ها رو از دور دیدم و به طرفشون رفتم،وقتی رسیدم بهشون گفتم:

سلاااااااااااااااام.می بینم که جمعتون جمعه گلتون کم بود که اونم اضافه شد.

شهاب گفت:

والا ما که گلی نمی بینیم فقط یه دیوونه می بینیم که به جمعمون اضلفه شده.

یه مشت به بازوش زدم و گفتم:

بی شعور،دیوونه خودتی

در حین شوخی با بچه ها بودم که متوجه گرفتگی و پکر بودن پویا شدم،رفتم کنارش و با صدای پایین گفتم:

پویا ببخشید دیروز باهات بد حرف زدم

سارا تا کی؟تا کی می خوای توی هر پارتیتو بغل هر پسری برقصی و اونقدر مست کنی که دیگه به خودت اطمینان نداشته باشی؟هان؟

دیگه زیادی داشت پاشو از گلیمش درازتر می کرد پس جدی و محکم گفتم:

به توچه؟هان؟به توچه؟بابامی؟مامانمی؟نامزد می؟دوست پسرمی؟شوهرمی؟واقعا چه نسبتی باهام داری که حق به جانب حرف می زنی؟

با ناراحتی سرش رو انداخت پایین و با صدای گرفته گفت:

هیچ کدوم،من فقط یه عاشقم.

با بهت و ناباوری،بدون هیچ پلک زدنی فقط نگاش می کردم،باورم نمی شد کسی که فقط برای من یه دوست معمولی بود حالا عاشقم شده بود،باور نکردنیه!


romangram.com | @romangram_com