#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_25


ااااااااااااااااااه بی شعور حرف خودشو بی کرسی نشوند.

من و برادر بسیجی که اعلام آمادگی کردیم،عمو و بهنام از خوشحالی در پوستشون نمی گنجیدن،خاک تو سر پول پرستشون!

زن عمو زنگید و قرار شد پنجشنبه شب بیان برای بله برون، از این مراسمای چرت وپرت متنفرم در ضمن چرا دقیقا روزی که من قراره برم پارتی لامصبا؟؟؟؟؟

یه ذره انصافم خوب چیزیه!

تا پنجشنبه کلی خودخوری کردم که صدام درنیاد،پنجشنبه 9 صبح با سر و صدا از خواب پریدم،اینقدر تو دلم فحش مثبت هیجده دادم،اول رفتم حموم صفا دادم، نزدیکای ساعت 12 ظهرهم آرایشگر خانوادگیمون اومد اولش خواست لباسموببینه منم لباسو نشونش دادم، نفهمیدم چیکار کرد ولی تا ساعت 6 عصر کارش طول کشید وقتی کارش تمومید چشماش برق خاصی زد و گفت:

ماشاالله چقدر خوش آرایشید شما،چقدر خوشگلید شما،چه موهای نرم و لختی،لطفا لباستونم بپوشید

لباسو که پوشیدم دیگه نزدیک بود پس بیفته یعنی اینقدر خوشگل شده بودم؟؟؟!!!!!!

جلوی آینه که وایسادم دیدم بدبخت حق داره خیییییییییییییییییلی نایس شده بودم،لباسو از بهترین

پاساژای تهران گرفته بودم همراه با سرویس گلوبند و دستبند و گوشواره ستش.

لباسم یه ماکسی از جنس گیپور درجه یک که روش پولک های ریز خوشگلی کار شده و یقش مدل دلبری بود ،کاملا به بدنم چسبیده بود.

کفشمم پاشنه ده سانتی،به رنگ لباسم و از جنس ورنی بود.

موهامو مدل جمع باز خیلی شیکی درست کرده وآرایشمم خیلی لایت و خوشگل بود.

کفشمو که پام کردم زنگو زدن چقدر زود اومدن؟!

به ساعت نگاه کردم اووووووووف 8 شب بود همچینم زود نیومدن.


romangram.com | @romangram_com