#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_15


اکی

شام در سکوت کامل خورده شد،هممون یه جورایی تو فکر بودیم.

فردا شب زودتر از اون چه که فکرشو بکنم رسید.

پنکک به رنگ پوستم رو زدم، زمینه اصلی سایه هم سفیدو یه هاله مشکی پشت مژه هام زدم،خط چشمم هم به سبک همیشگی کشیدم، رژگونه صورتی ملیح و کم رنگ هم روی گونه های برجستم کشیدم و در آخر رژ صورتی مایع و براقم رو روی لب های برجستم کشیدم.

شلوار جین سفید رو با مانتو مشکی سفیدم پوشیدم،شال سفیدم هم شل و آزاد رو سرم انداختم،کفش مشکی ورنی پاشنه 10 سانتیم رو هم پام کردم،کیف ستشو هم روی دستم انداختم.

عطر خوشبوی همیشگی رو هم پشت گوشام و مچ هام و گردنم زدم.

مثل همیشه بدون اینکه کفشام رو دربیارم وارد خونه مجلل و بزرگ خانم بزرگ شدم.

خانم بزرگ مثل همیشه مقتدرانه روی مبل سلطنتی و قدیمی عصا به دست نشسته بود.

با ادب رو به خانم بزرگ سلام کردم جوابمو داد و گفت:

به عموت و خانوداش سلام کردی؟

رومو که برگردوندم یه مردی که خیلی شبیه به بهنام و یه خورده بزرگتر به نظر می رسید با ریش و محاسن سفید در حالی که یه تسبیح تو دستش می چرخوند و زیر لب داشت با خودش حرف می زد بهم خیره شده بود،یه دایره قهوه ای بزرگ هم رو پیشونیش جلب توجه می کرد، بر اساس ترسی که از خانم بزرگ داشتم زیر لب سلام کردم.یه دفعه حرف زدن با خودشو قطع کرد و گفت:

سلام علیکم دخترم

این چرا تن صداش عربی بود؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!

بعد از اون یه خانم هم سن و سال فریبا با چادر رنگی روشو گرفته و فقط یه چشمش معلوم بود باز هم به دلیل همون ترسه زیر لب سلام کردم.اونم مثل مرده جوابمو داد،چرا تن صدای اینا عربی می زنه؟؟؟؟!!!!!!!


romangram.com | @romangram_com