#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_112
معرفی نمی کنید حاج خانم؟
اژدها وایساد داشت از حرص می ترکید یه لبخند مصنوعی زد و رو به جمعیت گفت:
معرفی می کنم عروسم ساراجان
لبخندی زدم و خیلی خانمانه گفتم:
سلام
همه با هم پچ پچ می کردن و بعضی ها هم سرشونو به معنای تاسف تکون می دادن کصافطا...
خلاصه من رفتم تو اتاق و لباسمو عوض کردم، یه دستی به موهام کشیدم،رژمو تجدید کردم و صندلی مشکی سفیدمو پوشیدم و رفتم بیرون...
افطار که خوردیم همه ی زنا شروع کردن به حرف زدن و صداشون ماشاالله بالا بود، من بالای سفره نشسته بودم و به همه تسلط داشتم...
دو تا زن سمت راستم نشسته بودن، به حرفاشون گوش دادم:
زن اولی: آدم نمی خواد غیبت کنه ولی مگه می زارن آخه دیدی دختره با چه سر و وضعی اومده
زن دومی : آره والا بخدا فاطمه خانم یه عمر نشست گفت عروس من باید این جور باشه اون جور باشه حالا ببین دختره با چه آرایشی و لباس بازی اومده توی شب های قدر...
منو داشتن می گفتن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
سمت چپمو نگاه کردم بازم دو تا زن دیگه بودن که داشتن حرف می زدن:
زن اولی: این شوکت خانمو می بینی؟
زن دومی: خب
romangram.com | @romangram_com