#ازدواج_به_سبک_اجباری_پارت_10
نمی دونستم باید چه جوابی بدم ،چی می گفتم؟ می گفتم دارم از دوست معمولی ای که حالا عاشقم شده فرار می کنم؟
چه کلمه ی مسخره ای! عشق!به نظر من که اصلا وجود نداره!
یه دفعه با صدای شری به خودم اومدم:
هان؟ چی؟ چی می گی؟
حواست کجاست سارا؟ دو ساعته دارم صدات می کنم!
اوه متاسفم حواسم پرت شد،خب حالا چی کارم داشتی؟
چت شد یه دفعه؟ کجا داشتی می رفتی واسه خودت؟
ببین شراره من الان به تنهایی بیشتر از همه چیز نیاز دارم.میشه تنهام بذارین؟
چرا؟مگه چی شده؟
بعدا توضیح می دم،خواهش می کنم
خیلی خب برو،بعدا حرف می زنیم
فعلا بای
دیگه بیشتر نموندم و رفتم کتابخونه،دیگه کلاسام تموم شده بود و من فقط به خاطر ویرایش پایان نامم میومدم دانشکده.
وقتی رسیدم خونه طبق معمول جز احترام کسی خونه نبود.
بلند داد زدم:
romangram.com | @romangram_com