#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_40
من-رها کشتمت شانس بیاری دستم بهت نرسه
رها-خوب سوپرایز شدی
من-بله...چه جورم
رها-باورکن من میخواستم بهت بگم ولی آقامون گفت که نگم
من-پس بگو به موقع حساب اون ارمان جونتم میرسم
رها-اه حالا چی شده مگه
منم ماجرای روبروییم با پرهامو واسش گفتم:
من-اوووووووووه حالا غش نکنی
رها-باورکن خیلی بامزه بوده قیافت اونجا کاش بودم و میدیدم
من-مرض نزدیک بود غش کنم
رها-فعلا غش نکن تا فردا بیش تر غش کنی
بهش شک کردم:
من-منظورررر؟؟؟؟؟
رها با دسپاچگی حرفو عوض کرد...منم با اینکه بهش شک کردم...چیزی
نگفتم...یه خورده حرفیدیم بعدشم خدا حافظی کردیم...منم یه خورده با
موبایلم خودمو سرگرم کردم ولی اززیر سر وصدای بیش تری میومد...انگار یه
صدای اشنا میشنیدم...ولی خواب بیشتراز این بهم مهلت نداد گوش کنم
وگرفتم خوابیدم.
بی خبر ازاینکه فردا چه چیزی در انتظارمه.................
*******************************
romangram.com | @romangram_com