#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_147
خنده ی بی رمقی کردمو گفتم:
-منم که این وسط بوقم.
پرهام-نه عزیزم شما سروری...
و همونطور که بهم نزدیک میشد گفت:
-عزیزم ازت ممنونم بابت این هدیه قشنگت و خوشبختیمونو کامل کردی.
و بوسه ای عاشقانه بهم هدیه کردیم.
پویا-اهم اهم منکرات خودتونو جمع کنید خانواده اینجاس.
سریع از هم فاصله گرفتیم...پویا و پریا و پارسا....پدرجون و مامان و بابای منو پرهامم اومده بودن...با همه روبوسی کردیمو بهمون تبریک گفتن...همه خوشحال و خوشبخت بودیم.
پریا-حالا این پونه خوشکله شبیه کی شده؟
پویا-عزیزم از قدیم گفتن حلال زاده به داییش یره.
در همون حین بچم چشماشو باز کرد...با شگفتی به چشماش نگاه کردم باز هم اریکای دیگه ای متولد شده بود...چشماش شبیه منو اریکا شده بود...به پرهام نگاه کردم...پرهام خیره به من نگاه کرد و زیرلب گفت:
-عاشقتونم.
پریا-ای جانم یه پریسای دیگه...
با این حرفش پدرجون اومد نزدیکم و سر منو پونه رو بوسید گفت:
-بازم یک پرنسس دیگه.
و به پونه خیره شد و سپس به پارسا که با تعجب به پونه نگاه میکرد خیره شد...به پرهام نگاه کردم دیدم اونم داره بهم نگاه میکنه...همزمان رو به پدر جون نگاه کردیمو گفتیم:
-پدرجون دیگه نه.
پــــایـــان
romangram.com | @romangram_com