#ازدواج_با_احساسی_متفاوت_پارت_1
مقدمه
تنهایی را دوست دارم زیرا که خداوندنیزتنهاست
تنهایی رادوست دارم زیرا تجربه کردم
تنهایی رادوست دارم زیرا انتظارکشیدنم را پنهان خواهدکرد
دریغ ازآن که به خودم می آیم میبینم آنقدر تنهایم
که دیگرخودم دارم ازتنهایی خودم میترسم
اماگاهی به خودت می آیی یکی همراهت شده
اما به اجبار
وبااحساسی متفاوت...
خلاصه رمان:این رمان بیانگریک ازدواج زورکی به دستور پدربزرگ به دوتاازنوه هاش که خیلی دوسشون داره ومیخواد باازدواج اون ها جوانی خودش وهمسرش رو زنده کنه.....
وازدواجشون با یه احساس متفاوت شروع میشه.مطمئن باشید که اینحس تنفر یا نفرت نیست.این ازدواج باعث میشه که هشت سال دور از هم باشن ....
ژانر:یک مقدار همخونه ای.طنز و صد البته پر از کل کل و همچنین عشقولانه هم قاطیشه و دیگر چه شود.....
به نام خدا
پریسا
بابا-پریسـا...پریســـــا
من-بلـــــــــه؟
بابا-زود باش دیگه آقاجون تانیم ساعت دیگه میرسه.
من-باشه باباجونم الان میام...اه
بازم مثل همیشه من آخرین نفربودم کی حاضرشدم.مامان ازظهرعمارت آقاجون
بود،یعنی همه بودن ولی من نرفتم طبق معمول داشتم خرخونی
romangram.com | @romangram_com