#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_76
خوب حالا بگیدکجا می ریم ؟
حدس بزن
حوصله ی بیست سوالی ندارم.
باگفتن این حرف روموبه طرف پنجره برگردوندم واونم دیگه چیزی نگفت.هنوز ازدستش عصبانی بودم.
کنار سفره خونه ی سنتی پیاده شدیم . واردکه شدیم دیدم عجب جای دنج وباصفایی . تختهایی که باقالی های قرمز مفروش شده بودن دورتادوریک حوض بزرگ وسط یک باغ چیده شده بودند .چراغ های رنگی ودودسفیدرنگی که توفضا پیچیده بودو باآهنگ ملایمی که پخش می شد حالت رمانتیکی به فضا می داد. چون هواسردبود وسط تختها آتیش بزرگی درست کرده بودند که هم باعث گرم شدن محیط می شد وهم زیبایی خاصی به محیط می داد تابه حال همچین چیزی روندیده بدم .
یکی ازتخت ها روانتخاب کردیم ونشستیم .به متکاتکیه دادم ومنویی روکه گارسون جلوم گرفته بود وروبروی صورتم گرفتم
چی می خوری ؟
من کباب
پس دوتاکبا ب
کیان گارسن روکه لباس محلی پوشیده بودصدازدوسفارش دوپرس کباب داد.
به شعله های آتیش که توی دست باد می رقصیدنگاه کردم .همیشه حرارت وسرکشی آتش رودوست داشتم برگشتم وبه کیان که روبروم نشسته بود نگاه کردم .انعکاس شعله های سرکش آتش توی چشمهای شبرنگش نشسته بود وگویا این چشمهاش بود که شعله می کشید .
romangram.com | @romangram_com