#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_37
پس دیشب خونه بوده !
بلندشدم وبه اتاقم رفتم ووقتی که خوب نگاه کردم متوجه ی درغیرعادی شدم که توی اتاقم قرار داشت چون کنجکاوشده بودم دستگیره ی درروچرخوندم ووارد اتاق شدم . پشت اون دراتاق خوابی هم اندازه ی اتاق خودم بود که به همون صورت پنجره ای روبه باغ داشت وتخت خواب فلزی یه نفره ای هم کنارپنجره قرارداشت و یک میز تحریر کوچک ویک لب تاب روی اون به چشم می خورد بیشتر شبیه به اتاق یک بچه محصل بود . اتاق دردیگر ی هم روبه راهروی طبقه ی بالا درست کناردراتاق خواب من داشت که وقتی دستگیره اش روچرخوندم قفل بود .بانگاه دوباره به تختخواب ازنامرتب بودنش معلوم بود که آقاکیان دیشب اینجابوده .
بابی حوصلگی ازاتاق بیرون اومدم وبه اتاق خودم برگشتم .مونده بودم چیکارکنم که باصدای زنگ موبایلم به خودم اومدم .گوشی روازروی میز برداشتم . مرضیه خانم بود .بعدازسلام واحوالپرسی براشا م من وآقاکیان رادعوت کرد خونشون . مونده بودم که موافقت کنم یا نه چون نمی دونستم نظر آقاکیان چی می تونه باشه .پس درجواب مرضیه خانم گفتم :
بزارید با آقاکیان هماهنگ کنم خودم بهتون زنگ می زنم.
مرضیه خانم درجوابم خندید وگفت آقاکیان میدونه ومخالفتی نداره نظرخودت چیه دخترم .
بعدازاعلام موافقت گوشی روقطع کردم .هنوزچنددقیقه نگذشته بودکه گوشیم دوباره زنگ خورد . با بی حوصلگی گوشی روبرداشتم وبدون اینکه به صفحه ی موبایلم نگاه کنم وبا حدس اینکه حتماً مرضیه خانمه که چیزی روفراموش کرده که بگه گفتم:
الو
سلام خوبی دخترم؟
باشنیدن صدای مامان ازخوشحالی جیغ بلندی کشیدم
- سلام مامان تویی؟
- سلام عزیزم چراجیغ می کشی؟
-دلم خیلی واستون تنگ شده بابا چطوره؟
romangram.com | @romangram_com