#اعتراف_در_دقیقه_نود__پارت_12
بله دخترم
راستی امشب میتونم یه سری به خانم وآقای زمانی بزنم آخه خیلی وقت که ندیدمشون . باید بابت رفتارم ازشون معذرت خواهی کنم .
آره دخترم اتفاقاً کارخوبی میکنی . طفلکیا خیلی برات ناراحتن ومدام زنگ میزنن حالتو می پرسن .
بارفتن مامان نفسی به راحتی کشیدم .
دوساعت باقی مونده تاشب هم باخوردن غذا وآماده کردن خودم سپری کردم وبالاخره ساعت نه سوارماشین شدم وبه طرف خونه آقای زمانی روندم . هرچه که به خونه نزدیکتر می شدم یادوخاطره ی بهمن بیشتر برام زنده می شد.
چه روزهایی روکه باهم تواین خیابونا باماشین دورزده بودیم وچه نردعشقهاکه نباخته بودیم .بهمن همیشه ازآینده وازخونه جدید می گفت . چه طوری باوسواس همه وسایل رو خریده بودم وتوخونمون که همین نزدیکیا بودچیده بودم . تمام کارای جشن روهم باهم دوتایی انجام داده بودیم آخه من که تک فرزندبودم وبهمن هم یه برادر بیشتر نداشت واونم تویکسالی که ماباهم نامزدبودیم خارج کشور بود . بهمن می گفت که تواسپانیا دفتر دارند وبرادرش به کارای اونجا میرسه . این بود که همه کارارروخودمون دونفر انجام دادیم .آخرهفته ای که بهمن تصادف کرد قراربود جشن عقدوعروسیمون باشه امااجل بهش مهلت نداد .توهمین فکرابودم که دیدم رسیدم جلوی درخونه بهمن اینا . اشکام روباپشت دستم پاک کردم وزنگ درروفشار دادم . وارد خونه که شدم . دلم گرفت باغ بزرگ خونه توسیاهی وظلمات فرورفته بود . تمام لامپها خاموش بود وفقط چراغ های ساختمون روشن بود که مثل الماس میان تاریکی می درخشید . ماشین رو پارک کردم و وارد خونه شدم.
آقا وخانم زمانی بادیدنم به پیشبازم اومدن ومن روغرق بوسه کردند. بعدخانم زمانی تعارف کردکه به سالن برم .
روی مبل جابجاشدم . تمام خونه برام بوی بهمن رومیداد . اگرچه که وقتی خوب دقت کردم دیدم که تمام عکسهای بهمن روازروی دیوارها برداشتن . دوباره دلم گرفت .اشکام درشرف ریختن بود ند که بغضم روبه زور فرودادم وجلوی ریختن اشکام رو به زور گرفتم .
خانم زمانی باسه تافنجون قهوه به سالن برگشت وروبروم روی مبل نشست . بعدازاحوالپرسی های معمول روکردم به خانم زمانی وگفتم:
ببخشید که تواین چندمدت اخیرباهاتون بدرفتاری کردم میدونید که دست خودم نبود.
خداببخشه دخترم . ماحالتودرک می کنیم .همون قدرکه براما سخت بود براتوهم سخت بوده .
romangram.com | @romangram_com