#استراتگوس_مرگ_پارت_84

- یعنی خاکش کردن؟

با زدن این حرف سریع از جای برخاست و به سمت در سلول رفت. محکم به در سلول می‌زد و بلندبلند می‌گفت:

- لعنتی‌ها باز کنید در رو، بذارید یک بار دیگه ببینمش. تو رو خدا اگه خاکش نکردید قبل از به خاک سپردنش یک بار دیگه ببینمش.

مشت محکم دیگری زد و همان‌جا جلوی در افتاد. هق‌هقش تمام سلول را پر کرده بود. با صدای بازشدن در از جای پرید و از در فاصله گرفت. پُرامید به در خیره شد. در باز شد و ماکان وارد شد. چشمانش گرد شد و گفت:

- ماکان؟!

ماکان لبخند شیطانی زد و گفت:

- اهوم خودمم. خوبی؟

با به یادآوردن چیزی سریع گفت:

- اَه یادم نبود، مگه میشه حال کسی که پسرش رو کشته خوب باشه.

هورزاد غمگین گفت:

- ماکان بگو بذارن ببینمش، اصلا تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟

ماکان در را بست و روی سکو نشست و گفت:

romangram.com | @romangram_com