#عشقی_برای_کشتن_پارت_9
مادر:نمیتونم...اینجا اتاق تنها دخترمه...خودش که نیست...ولی اگر همین اتاق هم نباشه من میمیرم.
سهیل:این چه حرفیه؟...شما تنها نیستید مادر...ماها هم هستیم.
شاهین و سهیل رفتن شرکت دو روز بعدش رز به گوشی سهیل زنگ زد.
سهیل:الو! رز:الو! سلام. سهیل:سلام! شما؟.
_:منو یادتون نمیاد؟...هنوز هم کم حافظه هستید.. سهیل تعجب کردو رز رو شناخت.
سهیل:شما...یادم اومد...همونی که من تو رستوران باهاش بودم....حالتون چطوره؟...من هنوز اسم شمارو هم نمیدونم. رز:رز!...رز هستم.
_:رز؟...درست مثل چهرتون زیباست... _:شما هنوز شیرین زبون هستید.
سهیل:از تعریفتون مچکرم....میشه یه جا قرار بزاریم تا همو ببینیم؟.
رز:به این زودی؟...ما تازه داریم با هم آشنا میشیم...من میخوام بدونم شما هدفتون از شماره دادن چی بود؟....منظورم اینه که..رک بگم...به چهرتون نمیخوره که از اون شماره بده ها باشید...
_:درسته!...به چهرم نمیخوره ولی...وقتی عاشق بشم..دیگه به این نگاه نمیکنم که کاری که میکنم به چهرم میخوره یانه.
رز:پس یعنی شما الان عاشق شدید. _:بله...من ازت خوشم اومده.
romangram.com | @romangram_com