#عشقی_برای_کشتن_پارت_8
شاهین:الو! سلام مادر...خوبین؟آره...سهیل همینجاست...گوشیش که همیشه خاموشه من صد بار بهش گفتم گوشیشو درست کنه...کو گوش شنوا؟...البته الان درست شده...چطور میگید جواب نداده؟..بله...ما زود میایم اینجا...سهیل مگه میشه بخاطر سارا هنوز ناراحت نباشه؟ همش به فکر ساراست...آره...ما زود اونجاییم. بعد قطع کردو گفت:پاشو! پاشو هی تلپ میشی خونه من.
یک ساعت بعد رفتن خونه پدرو مادرشون. خونه بزرگی بود.
مادرشون چایی براشون آورد.
مادر:قبلا که سارا زنده بود سهیل خیلی نمیرفتی خونه شاهین...ولی الان.... سهیل:مادر! با حرف زدن در مورد سارا فقط خودتونو ناراحت میکنید...
مادر:سارا برای من نمرده. پدرشون هم عصبانی شدو گفت:بازم شروع کرد...خستم کرد از بس گفت سارا زندست...سارا زندست...تمومش کن...دختر من دیگه تو این دنیا نیست.
شاهین:خیله خوب!...پدر شما باید این موقع شرکت باشین.
پدر:خسته بودم گفتم خونه بمونم! من دیگه پیر شدم...الان نوبت شما دو نفره که شرکت و بچرخونید.
سهیل بلند شدو رفت اتاق سارا..ایستاد جلوی عکس خواهرش . مادرش هم اومد.
مادر:اینجایی... سهیل:این اتاق دست نخوردست...فکر میکردم وسایلشوجمع میکنید.
romangram.com | @romangram_com