#عشقی_برای_کشتن_پارت_6

شاهین:تو چی میگفتی بهش؟. سهیل:یه نقشه ای به ذهنم رسیده توووووپ! بپرس چی؟.
شاهین:چی؟. سهیل:من کم کم بهش نزدیک میشم! باهاش صمیمی میشم...میخوام همون بلایی که سر خواهرم اومدو سرش بیارم.
شاهین:میخوای چیکارش کنی؟. سهیل:من کاریش نمیکنم! خودش یه بلا سر خودش میاره...میخوام یه کاری کنم عاشقم بشه...یه کاری میکنم تا سر حد مرگ عاشقم بشه و لحظه ای که انتظارشو نداره ولش میکنم...یه کاری میکنم بخاطر من خودشو بکشه...درست همون کاری که خواهرمون کرد.
شاهین:مطمئنی که میخوای اینکارو بکنی؟ ما لازم نیست که تا این حد پیش بریما.
سهیل:شاهین! فقط تو میتونی بفهمی که من چقدر به خواهرمون وابسته بودم...اینقدر که مادرمون هم تعجب میکرد...من بیشتر از تو تشنه این انتقامم...خودم هم شروع میکنم و خودم هم...تمومش میکنم.. پس به من کمک کن.
راه افتادن و رفتن خونه شاهین.
شاهین:پس میخوای کمکت کنم تا به این دختره نزدیک بشی؟.
سهیل:دقیقا. شاهین هم بعد از تاملی گفت:باشه! ولی راحت نیست...باید چند تا چیز یادت باشه..اول اینکه نباید عاشقش بشی یا دلت براش بسوزه و دوم اینکه...فقط نزدیک شدن به اون کافی نیست..وقتی عاشقت شد باید کارای بیشتری بکنی.
سهیل:چه کارایی؟.
شاهین:خوب بستگی داره که تا چه حد میخوای پیش بری و بعد ولش کنی.
سهیل:نمیدونم! فقط دوستی کافی نیست...میخوام یه کاری کنم که واسش بیشتر از یه دوست ارزش داشته باشم.

romangram.com | @romangram_com