رمان عشقی از جنس اجبار

#عشقی_از_جنس_اجبار_پارت_75


پریشون دستمو توی موهام گزاشتم محکم کشیدمش که اخم در اومد

یعنی تا کی نمیاد خونه؟یعنی تا کی نمیبینمش؟؟

لعنتــے.. ....دلمو چیکار کنم ...نشستم روی سرامیکای سرد اشپزخونه هق هق ام بلند شد.

حتما رفته پیش عشقش ،حتماً با اون رفته

نمیدونم چند ساعت بود که گریه کردم با صدای زنگ خونه به خودم اومدم

تلفنو جواب دادم که صدای گریه ی کیمیا اومد

با تعجب پرسیدم:اجی....چی شده؟

کیمیا با هق هق :غزال...بیا ...بیا پیشم تو رو خدا

_فدات شم گریه نکن الان میام

قطع کردم سریع یه لباس پوشیدم

اخ جان سویچ ماشین ارمیا هست سریع گرفتموشو سوار ماشین شدم .....

سمت خونه کیمیا شون حرکت کردم

کیمیا دختر قوی بود مثل من اشکش دمه مشکش نبود ..محکم بود... بیشتر اوقات معلوم نیست چی شده که گریه میکرد اونجوری

سریع در خونشونو زدم... که امیر درو باز کرد امیر داداش کیمیاس و ۳۰سالشه نامزد داره ....

سریع رفتم سمت اتاق کیمیا که درش قفل بود .....

در زدمو گفتم_ کیمیا اجی باز میکنی فدات شم

صدای نیومد دوثانیه نشد که در باز شد کیمیا خزید تو بغلم هق هقش اوج گرفت

romangram.com | @romangram_com