#عشقی_از_جنس_اجبار_پارت_63


_دلم برای ارمیاتنگ شده بود،اومدم ببینمش..

اعصابم یهوخط خطی شد..ولی سریع به خودم مسلط شدم وخونسرد گفتم:

_پس صبرکن،ارمیاجونت حالاحالاهاست که برسه..

براش‌یه لیوان شربت بردم وخودم رفتم روی مبل روبه روی (LED) نشستم..

یک ربع نگذشته بودکه درخونه بازشدو ارمیا با قیافه پکروخسته واردخونه شد..

کتایون فوراً پریدسمتش،بغلش کردوگونشوبوسید...

بدون اینکه ازجام بلندشم نگاهشون‌کردم..

ارمیا کتایونو ازخودش جداکرد..

باهم سلام علیک مختصری کردن..

منم که اینجا حکم بوقودارم...

بدون هیچ حرفی پوزخندصدا داری زدم واز کنارشون رد شدم،به طرف اتاق‌ رفتم..

دفترطراحیمو گرفتم وشروع کردم به کشیدن یه منظره خیالی..

**

نمیدونم چقدگذشته بود که صدای قهقه های کتایون اومد و بعدشم بسته شدن در...

دوباره به کارم ادامه دادم؛

تواوج طراحی بودم که دفتراز زیردستم کشیده شد

_مهمون داری بلدنیستی؟؟

romangram.com | @romangram_com