#عشق_تو_پناه_من_پارت_83

ومنم از خدا خواسته موافقت کردم...دعواشون به من ربطی نداشت!!!

چرا خودمو عشقمو ناراحت کنم؟

ساعت ده بود..شام خورده بودیمو ظرفارم شسته بودم...

چند روزی بود ساکت بودن...بابا ازعمو پول گرفته بودو ساکت شده بود!!!

موادش که جور باشه سکوت میکنه...مامان وقتی نریمان چیزی نگه سکوت میکنه...

ونریمان...اگه سرش جایی گرم باشه سکوت میکنه!!!

ومن اگه همه سکوت کنن...سکوت میکنم...ارامش دارم!!!

اما یه نفر ارامش نداشت...

عشقم ارامش نداشت...سکوت کرده بود اما پراز حرف...

چند وقت بود میخواست چیزیو بگه ونمیگفت...

میومد تا رو زبونشو سکوت میکرد...ومن متنفربودم از این سکوت.

از پله ها رفتم بالا و کتابمو باز کردمو شروع کردم به درس خوندن...

لرزشه گوشیمو حس کردم...از تو کیفم برداشتمو دیدم اسمی جز اسمه همیشگی روشه

امیر!!!


romangram.com | @romangram_com