#عشق_تو_پناه_من_پارت_58
نشستیم تو ماشینو ماشینو راه افتاد سمته خونه...
دیگه مطمئن بودم از طرف محمد طاها چون خودشو بهم ثابت کرده بود هیچی کم نداشت...هیچی.
مهربون...راست گو...واز همه مهم تر منو دوست داشت...منو با این همه مشکلاتم میخواست...منو همینجوری که هستم قبول کرده بود...
منم دوسش داشتم...واقعا عاشقش شده بودم...
عاشق مهربونیاش...
توجه کردناش...
شوخیا و مسخره بازیاش...
وحتی بعضی موقع قهراش...
وعاشقه اینکه تو این چند وقت حتی یه بارم بهم دست نزده بود قصد سوءاستفاده ازم نداشت.
ومن مطمئن بودم میتونه جای پدرمادر وبرادرمو برام به بهترین نحو پرکنه ونذاره هیچی کم داشته باشم...
وقتی باهاش بودم به هیچی فکر نمیکردم...
دوست نداشت ناراحتیمو ببینه و همش میخواست منو از اون حال خارج کنه واین برام بیشترین ارزشو داشت.
-نرجسی داریم میرسیم نمیخوای جوابمو بدی؟
-میشه بزنی کنار...
romangram.com | @romangram_com