#عشق_تو_پناه_من_پارت_56

یه دفعه صدای محمد طاها اومد که گفت

-نرجسی چشمتو باز کن پیاده شیم.

چشممو باز کردم که دیدم با نگرانی خیره شد بهم...

-پاشو نرجسی...دستمو گرفتم به لبه کابینو اومدم پاشم که چشمم سیاهی رفت!!!

یکم وایسادمو اومدم پایین!!!

صدای دوستش اومد که گفت

-محمد طاها خب کمکش کن!!!

با بیحالی گفتم

-نه میتونم.

محمد طاها سریع اومد کنارمو با مظلومیت گفت

-ببخشید به خدا فقط میخواستم باهات شوخی کنم.

نشستم رو پله و گفتم

-چیزی نیست اون ارتفاع حالمو بد کرد!!!

رو دوزانو نشست کنارمو ودستش اورد سمته کیفم که تو بغلم بود


romangram.com | @romangram_com