#عشق_تو_پناه_من_پارت_42

اونم گفت که یه خانواده مذهبی داره و پرجمعیت و خونشون بالا شهر بود و مادرش خیلی بهش وابسته است.

یک ماه از دوستیه منو محمد طاها میگذشت و من بیشترو بیشتر وابسته اش میشدم...

وقتی مامان اینا اذیتم میکردن...وقتی زجرم میدادن و تو اتاق قفلم میکردن سریع زنگ میزدم بهشو شروع میکردم به گریه کردن...

اونم تمام وقت ها سکوت میکردو تهش میگفت

امید داشته باش من هستم.

وهمین یه جمله باعث میشد ارامش دنیا سرازیر بشه تو قلبمو حس کنم خوشبخت ترین دختر دنیام که محمد طاها رو دارم.

ساعت 2شب بود که حس کردم صدای لرزش اومد...

سریع گوشی رو از زیر بالشم برداشتم...

تنها کسی که به گوشی زنگ میزد بود...محمد طاها...

این روزها هرکس برای خودش کسی را دارد

ولی من فقط تو را دارم...

دیگران هرروز عاشقه کسی میشوند

ومن هرروز عاشقه تو میشوم....

لبخند نشست رو لبم...چقدر خوبه که هستی...شروع کردم به نوشتن


romangram.com | @romangram_com