#عشق_تو_پناه_من_پارت_36

-میترسی؟ما که کاری نمیکنیم.یواشکی شبا چندتا اسمس میدیم بهم همین!!!

راست میگفت

-باشه اقا ولی الان باید برم مدرسم دیر شد!!!

دوباره خندید...معلوم بود خیلی خوشحال شده...

-برو به سلامت.

-خدافظ.

قدمامو تند کردم که برم مدرسه که یه دفعه صدایی باعث شد با ترس برگردم

پسره افتاده بود زمین!!!

تند دوییدم سمتشو خودمو رسوندم بالا سرش

-اقا...اقا...اقا...ترو خدا چشماتونو وا کنین!!

ولی بیحال افتاده بود زمینو چشمش بسته بود.

از تو کیفم جای ابو دراوردمو پاشیدم تو صورتش...اروم چشمشو باز کرد...

-خوبین؟

سعی کرد بشینه ولی نمیتونست...دیدم یه مردی داره رد میشه...دوییدم سمتش


romangram.com | @romangram_com