#عشق_اجباری_پارت_30
دیگه اشکام سرازیر شده بود وفقط هق میزدم چشمای متعجب دایان رنگ خشم گرفت ودستش وبالا برد ازترس خواستم سرمو بدزدم که مشت دایان رودیوار فرود اومد ومن باردیگه حتم پیداکردم این ادم دنیاش با دنیای ادمای این خونه فرق داره ...
چند دیقه کلافه دوراتاق میچرخید وهرچی از دهنش درمیومد بار شهباز میکرد ..
_مرتیکه بی نامووس بی غیرت ..
تویه حرکت برگشت سمت من بادیدن چشماش که خون میبارید ازشون ترس همه وجودمو برداشت باقدمای محکمش به سمتم اومد ومچ دستمو گرفت و تقریبا پرتم کرد داخل حمومی که تواتاق بود ...
_بزنننننن ...
با تعجب نگاهش کردم که اینبار صداش بالاتر رفت ..
_پردتو بزنننننن ...
*دایان:
ترس توچشمای قشنگش موج میزد میدونستم حرفم وکارم غیرانسانی اما چاره ی دیگه ای نداشتم .. نگاهی تو حموم انداختم واز نبودن دوربین مطمئن شدم خداروشکر شهباز توی اتاق دوربینی کار نگذاشته بود ..
آروا روکشیدم کنار دیوار وبادستام صورتش وقاب گرفتم ..
_آروا منو نیگا کن ...
چشماشو ازم میدزدید انگار خجالت میکشید توچشمام نگاه کن ..
_منو ببین ارواااا ...
تقریبا دادزدم که اینبار ازترس توی چشمام نگاه کرد ..
_دلت میخواد دخترای که مث تو بی گنا وناخواسته اسیر دست این عوضیا شدن نجات پیداکنن ؟؟حتی خودت ؟؟
اروم سرشو تکون داد دیگه فهمیده بودم از حرف زدن میترسه ..
_پس بهم کمک کن باشه؟؟من نامرد نیستم اروا مسئولیت زن شدنت وبه عهده میگیرم نجات که پیداکردی تمام مسئولیتش باعهده خودمه باشه ؟؟
سرشوتکون داد اما توچشماش هنوز شک وتردید بود میدونستم باور نداره حتی خودمم باور نداشتم اروا رو بتونم نجات بدم ..
نگاهش و ازم دزدید و سعی کرد از زیر دستم در بیاد دستامو کشیدم و عقب رفتم از کنارم رفت گوشه ای دیگه ای ازحموم نشست وزانوهاشو بقل کرد ..
_من ..همه چیمو..از دست..دادم..برام..مهم نی..اما..دخترای ..دیگه رونجات بدید ..
صداش میلرزید دلم براش سوخت اما یه لحظه ترسیدم ازاینکه چراهمه چی بااین دختر درمیان گذاشتم اگه ادم شهباز بود وبهش میگفت؟؟؟
توفکرام غرق بودم که صداشو شنیدم ..
romangram.com | @romangram_com