#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_88
ای جانم... تو قراره عروسمون بشی؟ تو دوست دختر راهولی؟
با چشم های گرد به عمه اش نگاه کردم، به تته پته افتاده بودم.
-چی... من.. نه... من... خب... من... فقط برای... ما... فقط... دوستیم.
راهول با عجله به سمتمون اومد و کنار عمه اش نشست و دستش رو دور گردنش حلقه کرد.
-عمه جون دوستم رو اذیت نکیند، عروس چیه؟ اون اومده هند تفریح، منم باهاش آشنا شدم و دیدم تنهاست گفتم
با ما بیاد دهلی.
عمه اش آهانی گفت ولی باز یهو گفت: خب چی می شه عروسمون شه؟
بعد چشمکی به راهول زد و گفت: نزار برگرده.
حالا نه » انگاری خوشش اومده، پسره ی بی تربیت « . از خجالت سرم رفته بود توی یقه ام. راهول هم می خندید
خودم بدم اومده بود. سرم رو که بلند کردم راهول رو دیدم که با همه گرم گرفته بود؛ همه می بوسیدنش و بغلش می
کردن و می چلوندنش. راهول با همه بگو و بخند داشت و با همه شوخی می کرد؛ چقدر پیش همه عزیز بود، چقدر
بودن پیش راهول یعنی زندگی پر از عشق، پر از « . پسر مهربون و دوست داشتنی بود. نفسی آه مانند کشیدم
با صدای دختر عمه ی راهول که برای شام صدامون می کرد به خودم اومدم. همه از »... آرامش، پر از شادی اما
romangram.com | @romangram_com