#عشق_یه_پسر_هندی_پارت_85

-تو حالت خوبه پریا؟

سری تکون دادم و گفتم: آره راهول من خوبم، جلوی بابا و مامانت دستم رو ول کن، زشته.

لبخند دندونمایی زد و دستش رو دور شونه ام حلقه کرد.



-زشت منم بیا بریم.

خندیدم و همراه راهول پشت سر پدر و مادرش راه افتادیم تا وقتی که از ایستگاه قطار بیرون اومدیم. داشتیم به

سمت ماشین ماکسیمای مدل جدیدی می رفتیم. کنار گوش راهول گفتم: این ماشین اومده دنبالمون.

اخمی کرد.

-اره پسر عمومه.

آهانی گفتم. پسر خوشتیپی از ماشین پیدا شد، با همه احوال پرسی کرد و به من که رسید دستش رو جلو آورد و با

اون چشم های عسلی به چشم هام خیره شد.

-خوش اومدید خانم.

خواستم باهاش دست بدم که راهول دستش رو داخل دست اون پسر گذاشت و گفت: پریا خانم، از دوستانه

بندهست.


romangram.com | @romangram_com