#عشق_و_تقدیر_پارت_67
-من 22 ، پیتر 29 ،والریا 19 و گلوریا هم 21 سالشه. راستی رها .. تو مدرک به این خوبی داری چرا مطب خصوصی نمیزنی؟
من: به نظرم این کافی نیست... شاید یه روزی برم دکترامو بگیرم و مطب بزنم ولی الان نمیتونم به یه مدرک لیسانس اعتماد کنم و با زندگی مردم بازی کنم.
سلنا: رها همیشه عاشق طرز فکرت بودم..
من:مرررسی...موافقی بریم بیرون؟
سلنا: آره...
بلند شدم و رفتم آماده شدم. یه پالتوی آبی کاربونی با شلوار و شال مشکی پوشیدم . بوت های پاشنه بلند مشکی هم پام کردم و کیف مشکیمو هم برداشتم و رفتم جلوی آیینه ام. ریمل و مداد چشم و رژ لب مسی و رژگونه ی مسی و سایه سفید زیر چشمم رو زدم و شیشه ی عطر رو روی خودم خالی کردم. چتری هامو که اندازه ی موهای دیگم دراز بود رو از توی موهام کشیدم بیرون و با اتوی مو لختش کردم و ریختم توی صورتم. رفتم تو اتاق سلنا و دیدم هنوز آماده نشده... با حالت کلافه ای گفت:
-من چی بپوشم..؟
حق داشت. با تیپای اینجا آشنا نبود. یه پالتوی مشکی بلند که دونه های سبز روش داشت با یه شال زمستونیه مشکی و سبز و ساپورت کلفت و بوت های پاشنه بلند و ساق بلند مشکی و کیف دستی مشکی براش انتخاب کردم و وقتی همه رو پوشید یکم برق لب و رژ گونه مسی براش زدم و گفتم:
-بدو بریم.
و کشیدمش تو اتاقم و از پله مخفی هایی که از تراس اتاقم به حیاط وصل میشد رفتیم پایین و نشستیم تو ماشین و راه افتادیم. یکمی دور زدیم تو خیابونا و برای ناهار هم سلنا رو بردم یه رستوران شیک. داشتیم غذامونو میخوردیم که یهو یکی از پشت سرم گفت:
-چطوری تو؟!!
انقد یهو اینو گفت که 6 متر پریدم بالا و برگشتم دو تا فوش بدم که دیدم رامینه. رامین یکی از دوستای سپهر بود که من خیلی دوستش داشتم.(البته به چشم برادریااااا!!) بلند شدم و باهاش دست دادم و گفتم:
-نامرد حالا دیگه از پشت خنجر میزنی؟!
romangram.com | @romangram_com