#عشق_و_تقدیر_پارت_54
نه خیر مثل اینکه اصلا تو این دنیا نیست... چون نه تنها دستمو ول نکرد بلکه همچنان بز مانند به من خیره بود!!! دیگه عصبی شدم ... با حرص دستمو از تو دستش کشیدم بیرون و گفتم:
-أأأأأأأأأأه!! ولم کن دیگه دستم افتاد!!!
تازه به خودش اومد و گفت:
-هان؟! چیزی گفتی؟! (دِ بیا!!!)
من:نه بیخیال ...
داشتم میرفتم سمت آشپز خونه که دوباره گفت:
-رها نشوریاااا!!!
من:باشه بابا کچلم کردی..!!
ظرفا رو گذاشتم تو ماشین ظرفشویی ورفتم بیرون... همه نشسته بودن دور هم . منم رفتم جلو و گفتم :
-به به میبینم جمعتون جمعه گلتون کمه..
فرشید: بله بله خب موقعی اومدی رها میخواستم یکی از هنرامو رو کنم...
بین هستی و سپهر یه جای خالی بود... اونجا نشستم به فرشید گفتم:
-برو بابا ... تو اصلا میدونی هنر چیه؟!
romangram.com | @romangram_com