#عشق_و_تقدیر_پارت_25

-شما معلومه کدوم گوری هستین؟کیه؟!

و همونطور که داشت زیر لب غر میزد به سمت در اومد. من موندم این هستی خل و چل عاشق چی این بشر شده بود؟؟!! وقتی به دم در رسید با دیدن ما که از زور خنده قرمز شده بودیم کپ کرد!!(معلوم نیست داشتن چه غلطی میکردن که با دیدن ما انقد جا خوردن ...اینم از سر و وضع فرشید که دامن پاش کرده بود!!) فرهاد با بهت گفت:

-چی شده؟شما اینجا چی کار میکنین؟

البته فکر کنم منظورش از شما فقط هستی بود. چون داشت به اون نگاه میکرد. هستی در جوابش گفت:

-علیک سلام. مرسی ما خوبیم شما چطوری؟!

فرهاد لبخندی زد و گفت:

-خب ببخشید... سلام دوستان حالتون خوبه؟

ما هم مثل این بچه های اول ابتدایی باهم جواب دادیم:

-بله!!!

فرهاد:چی شده؟چرا شما مثل لبو شدید؟این وقت شب اینجا چیکار میکنین؟

من:بهتره اول یه نگاه به این داداش خوشگلت که چه عرض کنم... خواهر خوشگلت بندازی تا علت قرمز شدن مارو بفهمی و اما جواب سؤال دوم ماشین دایی دانیال اینا خراب شد قرار شد با خاله دریا و خاله درسا اینا پس فردا بیان و از اونجایی که ما تو جاده بودیم دیگه منتظر اونا نشدیم و اومدیم اینجا... حالا اجازه میدید بیایم تو؟بابا یخ زدیم!!!

فرشید با همون صدای دخترونش گفت:

-خیله خب دخترا...دنبالم بیاید!!


romangram.com | @romangram_com