#عشق_و_تقدیر_پارت_2

-بیرون با من یه ساعت دیگه.!!

من:باشه ساعت چنده؟

-6. ساعت 7 اینجا باش.

من:باشه با یه خدافظی خوشحالم کن!!

-بیشعور!فعلا بای.

گوشیمو پرت کردم رو تخت و بلند شدم و رفتم یه دوش گرفتم.موهامو خشک کردم وچتری هامو که هم قد بقیه ی موهام و تا کمرم بود , کج ریختم توی صورتم و یکم ژل بهش زدم که فِرش خوشگلتر بشه. یه جین آبی پام کردم.یه پالتوی سفید که فوق العاده به پوست برنزم میومد پوشیدم با یه شال زمستونیه سفید و بوتای پاشنه بلند سفید و با کیف دستی سفید تیپمو تکمیل کردم . میخواستم ساده برم ولی چون میدونستم تینا خودشو خفه میکنه نشستم روی صندلی میز آرایشم و مشغول درست کردن صورتم شدم. شیشه ی عطرم رو برداشتم و خالی کردم روی خودم و از اتاق رفتم بیرون.طبق معمول هیچکس خونه نبود جز زینب خانم خدمتکارمون. رفتم تو ماشینم که یه بی ام وه آخرین مدل مشکی بود و بابا برای تولدم که 2 ماه پیش یعنی 22 آذر بود خریده بود.ضبط رو روشن کردم و تخته گاز رفتم خونه تینا اینا. یه میس کال انداختم که یعنی بیا دم در.خداییش وضعشون خیلی توپ بود..اومد پایین و سریع سوار شد.همونطوری که حدس میزدم تا حد مرگ آرایش کرده بود ولی بازم به نظرم زشت بود! بده که در مورد دوستم اینطوری حرف بزنم ولی خب... حقیقته دیگه... پوست برنز کرده و دماغ عملی و لبای پروتزی داشت. چشماش مشکی و موهاش هم قهوه اس سوخته بودن. بیشتر شبیه آفریقایی ها بود!.گفت:

-سلام چطوری؟

من:خوبم تو چی؟

-نه بابا چه خوبی تولد پسر عممه یک ماهه در به در دنبال لباسم مگه پیدا میکنم اونی که میخوام گفتم با تو بیام شاید بتونی کمکم کنی.

فقط سرمو تکون دادم و به سمت پاساژ...رفتم.وقتی رسیدیم کلی سگ دو زدیم تا خانوم چشمش یه لباسو گرفت و رفت بخردش.منم پشت ویترین داشتم لباسارو نگاه میکردم که یه لباس خوشگل چشممو گرفت.سریع رفتم خریدمش.یه پیرهن تا بالای زانوی سفید شیک و تقریبا ساده بود.کفش ستش هم خریدم و از مغازه اومدم بیرون.با نازی تو یه رستوران داشتیم غذا میخوردیم که گوشیم زنگ خورد.سپهر بود !! حالا من ذوق مرگ شدم غذا پرید تو گلوم!!به سرفه افتاده بودم بد!! سریع یکم از نوشابمو خوردم و جواب دادم:

-الو...؟!

سپهر:به به سلام رها خانوم چطوری یا نه؟

من:مرسی خوبم


romangram.com | @romangram_com